1-
وقتی به کسی دست میدهم
که تو نیستی
حوصله دست ها را از دست میدهم
و تحمل لباسهایم را
شدیداً به یک خود احتیاج دارم
هوس خودکشی کرده ام
هر کس در خودش سطل آشغالی ست که باید خالی شود
هر کس همسر سابق خودش بوده است
تو سابقاً هم خودت بوده ای
من از همه به تو میآیم
تو فقط به خودت
در حال گذشته ی
در حالی به حالی ملافه های دور تا دور اتاقم
بالا کشیده ام تا موهایم
{هی کروات نبسته اش را شل میکند
اتاق گیر کرده در گلویش را}
میخواستم با دستهای تو خودکشی کنم
دل آورده بودم که دست ببرم در تو
دست برده ام در تو
بی اجازه دوستت
دنیا برای از دست دادنم دو دست کم آورده است
و میرود که دست به دست بشود
توی کافه های فقط کافی ست تا ...
همیشه واقعیت زودتر از مرگ می آید
و زودتر از مرگ
هرچیزی به پایان خودش فکر میکند
من پای این را میپایم
پایین افتاده ام از خودم
2-
هر روز تازه از دست دادن تازه کسانی ست
که دوستشان به بغل چسبیده ام بی هیچ دلیلی ونمی خواهمشان ببینم
به هزار دلیل
هیچ کس الکی که
الکلی نمی شود
مگر پای چون تویی در میان و
{چرا کسی پا درمیانی نمی کند}
چه بد مستند این درها که بی طعمی از دهان باز نمی شوند
در بازه نمی شوند
به هر کس از تو دری رسیده به من
دستگیره ای که نمی چرخد
به هر کس از تو شبیهی رسیده
که عاشق همه بشوم
به خاطر شبیهی که تو خود
داری
و داری
خود داری می کنی از من
هر چیز در خودش جبران می شود
بغل در بی فشاری و سردی
دست در بی تفاوتی جیب
و چشم در نچرخیدن
هنوز نگاهت نکرده ام
می توانی بروی
و تقسیم کنی
اگر منصفانه نصف کنید
پنجره به من می رسد
زن به شما
تخت به شما
اتاق به شما